نصیحت الملوک فی قرون الخالیه من الزوج العالیه

دوستانی که با من از نزدیک اشنا هستند میدانند که بنده فکی قوی دارم مثل بازوان جناب رضا زاده قبل از پشت میز نشینی. گاهی در جمع های مختلف که هستیم از سکوت بقیه شگفت زده میشوم و شاید انها هم با خودشان در گیرند که چطوری من را ساکت کنند. از سکوت و از بله گفتنهای چرند مودبانه که اشارتی است به ختم کلام بیزارم. فکر میکنم که هر شبی که تن به خواب میدهم روزی را کشته ام و پا به دیروز گذاشته ام . با این حساب حدس بزنید چرا می نویسم ؟ و بپرسید اگر یکی از دوستان وبلاگی از من سوالی بپرسد آیا می توانم سکوت کنم /؟!! ابدا
اما سوال: ازدواج ؟
اگر بخواهم رک باشم که نباید باشم باید بگویم شاید آنقدر که ازدواج برای زن رهائی بخش است برای مرد نباشد. وقتی دانشجو بودم و فکر میکردم که عاشقم بابت تصمیم هایم از یک بستنی خوردن ساده گرفته تا شیطنتهای دیگر هزاران نفر در این تصمیم شریک بودند. خودم /مادرو پدرم که در ضمیر ناخود آگاهم یک دوبلکس چند هکتاری با استخر و سونای خشک و بخار و جکوزی دارند/ دوستان اصولگرای دانشگاهم که با تنگ نظری گاهی خفه ام میکردند / خاله ها و اقوام که در چشمشان اخلاق موج میزد/ کلیه اولیا و مربیان مرکز فرزانگان که اخلاق را به صورت مدال به سینه ام تپانده بودند/ کلیه مجریان و برنامه نویسان و فیلم سازان صدا و سیما و وزارت ارشاد و گهگاه نویسندگانی که می شناختم حتی رومن رولان که اخلاق عرفی ندارد اما پر از اصول عقاید است. بنابراین تصور کنید که وقتی یک زن ازدواج میکند چه لذتی از آزاد شدن از این همه قیود می برد البته اگر از همه اش آزاد شود که نمی شود ولی اولینش این است که میداند اگر به سبک 15 سال پیش یک جوجه تیغی فضول با لباس خاکی و سرپائی به پا، سرش را از شیشه ماشین داخل کرد و پرسید چه نسبتی دارید؟ میشود پیچوندش. نه مثل بنده که درتنها مورد دستگیری با جنس مخالف با پسر خاله 4 سال کوچکترم کنار دریا نشته بودم و مسواک میزدم و گیر دادند بهمون در حد حبس در زندان بابلسر!
بنابراین اولین نکته که بر طرف میشود این است که درب خانه ی مشترک به روی رسانه های گروهی خانوادگی و اجتماعی بسته میشود و در دژی به نام ازدواج راحت میشوید از نوک هزاران دماغ فضول که برق میزند در تاریکی . در واقع زندگی ج ن ص ی انسان که از انرژی حسته ای هم واجب تر است ، سرو سامانی میگیرد و اگر چه گروهی تا مدتی پس از ازدواج هم هنوز در مورد آن فکر میکنند اما کم کم عادی میشود و بعد عرفی و قانونی و شرعی میشود که این خودش بسیار ارامش بخش است و اگر کسی این شرایط را بدون ازدواج دارد مقوله ی کاملا متفاوتی است که شاید ازدواج تجویز نداشته باشد.
اما نکته دوم که شاید اولویت هم دارد این است که حداقل در زمان ما این طور بود و فکر کنم هنوز کمی هست که زن همیشه مثل میوه انتخاب مبشود. بنابراین انگ انتخاب نشدن فشار بزرگی به روح و روان انسان وارد میکند و پس از ازدواج بار بزرگی را برزمین می گذاریم. حتما زنانی را دیدید که دست به دست مردان خود که اغلب اکراه دارند در خابان راه میروند. منظره دلچسبی نیست اما برای زنان اطمینان بخش است. این ها از پل صراط افکار عمومی گذشته اند و برای خود شوهری دست و پا کرده اند اما آیا مردها نیاز به این اثبات خود دارند؟ فکر نمیکنم

گذشته از این ها بخش حساس دیگری هست و آن آرامش خوبی است که یک ازدواج معقول موجب آن میشود. آرامشی ناشی از آزادی تصمیم گیری ها به عنوان یک زن و یک مرد مستقل . آزادی هایی که جامعه ما به انسانهای بالغ ازدواج نکرده، اعطا نمی کند مگر با چنگ و دندان کسب شود اما پس از ازدواج یک انسان بالغ قدرتی پیدا میکند که به طور ارادی تصمیم بگیرد و اگر خودش اجازه ندهد دیگر کسی در مورد تصمیماتش نظر نمی دهد . مثل قضیه شیرهای نر و محدوده سلطنتشان میماند. به همین دلیل است که در هر خانه ای قوانین خاصی هست چون در این حیطه ،قانون گذار زن و مرد هستند و لاغیر و این خودش موجب نوعی آرامش است. این که شما به عنوان یک مرد بالغ یا یک زن بالغ فرمانبر مادر و یا پدر و یا حتی هم خانه خود نیستید. البته فراموش نکنیم که آرامش بخش است اما ظریف و شکننده زیرا اگر هر یک از طرفین سهوا یا عمدا اشتباه کنند و حقوق خود یا دیگری را کم و زیاد کنند مشکل میشود. دخالت خانواده ها و تاثیر جو اجتماعی و اقتصادی می تواند این شرایط را کاملا تغییر دهد .
اما ازدواج نکته حیرت انگیزی در خود دارد که اگر بتوانم وصفش کنم موفقم .
وقتی در لحظه جاری کردن عقد ازدواج بودم از شنیدن کلمات و سیر جریان اصلا احساساتی نشدم و در حقیقت با پایان یافتن مراسم که در بالا خانه یک محضر عقد و ازدواج بود( توچه کردید همیشه دفتر خانه ها یک جائی هستند که باید 100 تا پله بری بالا) متوجه شدم که هیچ تغییری نکرده ام . این کلمات نه جادوئی دارند و نه قدرتی دارند و نه مشوق این هستند که من یا مرد َم را متقاعد کنند که به انها پایبند بمانیم . این پای بندی نوعی اراده است که خیلی پیش از این عقد صوری شکل گرفته بود. شاید تنها خاصیتش این باشد که وقتی جاری میشوند به دیگران اعلام میکند که ما قصد داریم با یکدیگر زندگی کنیم و ما را بپائید وگرنه بسیاری را میشناسم که علی رغم این عقدها هرگز به یکدیگر خیانت نکردند اما هرگز هم شبیه یک خانواده وفادار نبودند. هرگز جمع نشدند، گرم نشدند و شکل نگرفتند. بنابراین عقد آخرین کاری است که دو نفر در یک رابطه انجام میدهند . قبل از این اعلام عمومی باید همه چیز شکل گرفته باشد شکل یک تفاهم و وفاداری و تمایل به ساختن یک کانون.
اتفاقا این تشکیل کانون به نظرم تنها دلیلی است که باید برایش ازدواج کرد. فکر میکنم هر چند دلایل زنان برای ازدواج بسیار نزدیک به اوهام است اما مردها اغلب برای تشکیل این کانون است که وسوسه میشوند. یعنی مردهایی که به پختگی میرسند دلشان می خواهد منشا این کانون شوند. بعد از همه شیطنتهای و ببخشید دله گی ها و دوست دختر بازی ها و حتی عشق و عاشقی ها می رسند به نقطه ای که می خواهند برای خودشان انگیزه ای جدی بسازند. از عاطل و باطلی خارج شوند و خلاصه دلیلی برای جنگیدن بیرون از خانه پیدا کنند. به نظرم نقطه حرکت خوبی است.
بنابر این هر کس می خواهد وارد زندگی خانوادگی شود باید بداند که آیا واقعا می خواهد با این فرد مقابل زندگی اش را به نقطه مرگ برساند. یعنی از حالا تا مردن. شاید به نظرتون خیلی عقب افتاده بیاید اما زندگی مشترک تخم مرغ شانسی نیست که دائم بشود از بقالی یکی سنگین ترش را خرید. هدف انسانها باید رسیدن به مورد مطلوبی باشد که بتواند در کشیدن بار رنجها و مصایب زندگی حداقل از نظر روحی به انسان کمک کند . کسی را انتخاب کنیم که تا همیشه با او بمانیم . به نظرم کسانی که با دید آزمون و خطا وارد این وادی شوند ضربه می زنند و میبینند. پس هر چه بیشتر با یکدیگر آشنا شویم بهتر است .
اگر چه این پست کاملا شبیه نصایح الملوک شده ولی این را هم از خانم دکتر مرجان محمدی دوست عزیزم که سالهاست ندیدم ذکر میکنم . همیشه به من می گفت با کسی ازدواج کن که وقتی او را در هر جمعی وارد میکنی به او افتخار کنی . چشمانت را ببند و طرف مقابلت را در جمع خانواده /دوستان/ همکارانت در نظر بگیر و فکر کن ببین حتی اگر اندکی دچار استرس و شرم یا خجالت میشوی مطمئن باش که یک جائی ایراد دارد. همسر ادم باید کسی باشد که در میان صد نفر هم که شده با انگشت او را نشان دهی و بگوئی این همسر من است.
و آخرش همه این داستانها با یک وزیدن طوفان اقتصادی در زندگی می تواند تبدیل به جهنم شود چون انسان تحت فشار چیز جالبی از آب در نمی آید بنابر این حداقلهای لازم باید فراهم شود وگرنه سخت میشود.
باز هم سوالی هست؟